نیک بخش حبیبی – روزنامه اطلاعات| خواندیم که یکی از الگوهای پرکاربرد در علوم اجتماعی، استفاده از «استعارههای زیستی/ ارگانیکی» است. در این نگاه، نظام سیاسی همانند یک بدن زنده در نظر گرفته میشود. آنگاه به مدلهای بقا و تلاشی زیستی نظام سیاسی اشاره شد که یکی از آنها، مدل «تخریب بیرونی یا تلاشی همگرا» بود.
اینک ادامه سخن:
در این مدل (تلاش برونزاد) فرایندهایی که عامل اصلی فروپاشی، فشار یا ضربه خارجی است، شکل میگیرد و ابعاد و مؤلفههای آن مشتمل بر تهاجم نظامی یا اشغال (فشار مستقیم خارجی به ارکان حکمرانی)، تحریمها و محاصره اقتصادی (فشار اقتصادی شدید که توان اداره کشور را تحلیل میبرد)، نفوذ سیاسی خارجی یا کودتا (مداخله در تصمیمگیری داخلی و ایجاد بیثباتی) و جنگ شبکهای و روانی (اختلال در جریان اطلاعات و کاهش کارایی دستگاه عصبی سیاسی اعتماد عمومی، رسانه و افکار جمعی) است.
در این وضعیت، حتی اگر بدن نسبتاً سالم باشد، فشار خارجی میتواند آن را فروبپاشد و مشابه ضربه فیزیکی یا عفونت بیرونی است که چه بسا حتی بر بدن سالم تأثیر کشنده بگذارد. نتیجه این تحلیل استعارهای این است که حتی یک نظام نسبتاً سالم ممکن است بدون وجود ضعف داخلی قبلی، با فشار خارجی فروپاشد.
پ) در مدل سوم دستگاه در معرض «فروپاشی سنکوپی»۱۰ و ترکیبی از دو حالت پیشین است. در پزشکی، سنکوپ به معنی بیهوشی موقت ناشی از افت فشار یا ضعف ناگهانی به خودی خود کشنده نیست. مرگ زمانی رخ میدهد که بیمار بر اثر سقوط بر زمین، دچار ضربه مغزی یا شکستگی حیاتی شود.
در سیاست نیز برخی حکومتها به دلیل ضعف داخلی (فساد نسبی، بحران اقتصادی مقطعی یا بیاعتمادی اجتماعی)، دچار از دستدادن تعادل موقت میشوند. همین ضعف آنها را در برابر شوک بیرونی آسیبپذیر میسازد. بدین ترتیب مرگ سیاسی ناشی از ترکیب بیهوشی داخلی + ضربه خارجی است. نمونههای تاریخی متعددی وجود دارد که در آنها رژیمها به خودی خود چندان شکننده نبودند، اما فشار بیرونی (جنگ، تحریم، کودتا) در لحظه ضعف موجب سقوط نهایی شد.
در مدل «فروپاشی هیبریدی یا ترکیبی»،۱۱ ضعف درونی موقت یا ناکارآمدی نظام، به خودی خود کشنده نیست، اما زمینه را برای ضربه بیرونی و فروپاشی کامل فراهم میکند. ابعاد و مؤلفهها این مدل مشتمل بر مواردی نظیر: ضعف موقت داخلی (ناکارآمدی در حل مسائل کوتاهمدت، بروز بحرانهای اقتصادی گذرا، بیاعتمادی اجتماعی مقطعی رو به تزاید)، آسیبپذیری در برابر فشار خارجی (حکومت دیگر توان دفاعی یا مدیریت بحران را ندارد)، عامل بیرونی ثانویه (حمله، کودتا، تحریم یا شوک سیاسی) که مرگ سیستم را قطعی میکند و پیامد قطعی آن، ناگهانی و غیرقابل پیشبینی و فروپاشی سریع و ناگهانی، بدون روند تدریجی تخریب و به طور ناگهانی خواهد بود و نشاندهندة اهمیت مدیریت راهبردی ضعفهای موقت و میزان آمادگی برای مقابله و قدرت انطباقی با بحرانهای ناگهانی است.
این سهگانة تحلیل استعارهای، امکان تمایز تحلیلی بیشتری میان مسیرهای فروپاشی نظام سیاسی را بهتر فراهم میکند و نشان میدهد که پدیده فروپاشی سیاسی و حکمرانی تنها یک مسیر ندارد، بلکه محصول همکنشیِ پیچیدة عوامل درونی و بیرونی است.
*تحلیل مفهومی در بستر تاریخی ایران
امپراتوری هخامنشی (۵۵۰ ـ ۳۳۰پ.م) یکی از نخستین نمونههای تاریخی است که میتوان آن را به بدن سیاسی عظیمی تشبیه کرد. این نظام بر پایه مرکز فرماندهی قوی (شاهنشاه) و شبکهای از ساتراپیها (اندامهای اجرایی) و دستگاه ایمنی اطلاعاتی یا همان چشم و گوش شاه (معروف به «گئوشکه») استوار بود.
هر ساتراپ یا فرماندار همانند یک اندام تخصصی عمل میکرد که ضمن برخورداری از استقلال نسبی، حیاتش وابسته به مرکز بود. نظام ارتباطی و جادههای شاهی، همانند دستگاه عصبی یا عروقی، انتقال سریع فرمان و منابع را ممکن میساخت. پاسخهای تطبیقی۱۲ بهویژه در زمان سه پادشاه کورش، داریوش یکم و اردشیر نظام سیاسی را در برابر تهدیدها، همچون شورش داخلی یا حمله خارجی، انعطافپذیری بالایی نشان را داد.
با این حال، هنگامی که مرکزیت (مغز) به دلیل فساد اداری، کاهش وفاداری ساتراپها و ضعف در نظام مالیاتی در کنار اختلاف و تفرقه و افزایش فاصلة طبقاتی و گسترش طبقه مُترف و خوشگذران در جامعه، دچار ضعف در هماهنگی و آمادگی دفاعی و مدیریت کلان ساتراپها شد و سرانجام بدن سیاسی به یکباره در برابر حمله خارجی اسکندر مقدونی دچار تلاشی و فروپاشی (کولپس) شد.
وقتی اسکندر به عنوان یک عامل برونزاد حمله کرد، بدن هخامنشیان دیگر توان هماهنگی و پاسخ انطباقی را نداشت. ارتش از هم گسیخته بود و مرکز فرماندهی (داریوش سوم) قادر به بسیج بهموقع منابع در برابر این حمله نشد. درنتیجه، پیکر سیاسی هخامنشی دچار فروپاشی بیرونی شد: شوکی خارجی که با ناتوانی در سازگاری، به مرگ ارگانیک کل نظام سیاسی انجامید.
در دورههای میانی تاریخ ایران، ازجمله خوارزمشاهیان (قرون ۶ ـ ۷ هجری) و صفویان (قرون ۱۰ ـ ۱۲ هجری)، بدن سیاسی در مقایسه با هخامنشیان، ساختاری محدودتر اما پیچیدهتر داشت. در اینجا قدرت مرکزی همچنان حکم قلب و مغز را داشت، ولی اندامهای اجتماعی، اقتصادی و نظامی همبستگی کمتری با مرکز پیدا کرده بودند. نظام سیاسی خوارزمشاهیان در ساختار دفاعی و نظامی، قدرتی عظیم داشت؛ اما همچون بدنی با واکنش ایمنی معیوب عمل کرد. وقتی چنگیزخان مغول حمله کرد، به جای یکپارچگی در دفاع، بدن سیاسی دچار واکنشهای ناهمزمان شد: خوارزمشاه (قطبالدین محمد) فرمان به مقاومت داد؛ اما والیان ایالات همکاری نکردند.
اینجا پیکر سیاسی همانند بدنی با اختلال خودایمنی عمل کرد: اندامها به جای هماهنگی، یکدیگر را تخریب کردند (مثلاً قتلعام بازرگانان مغول در اُترار به دستور یکی از والیان، یا پیوستن بخشی از لشکریان اجارهای به مغولان). این اقدام خود زمینهساز هجوم بیرونی شد. در نهایت، هجوم مغول بهمنزلة یک ویروس قوی برونزاد بود که با ضعف ساختار هماهنگکننده، منجر به نابودی کامل بدن سیاسی از نوع «فروپاشی هیبریدی یا ترکیبی» شد.
در صفویان نیز ضعف در سازوکارهای مالیاتی، نظام دیوانی و دخالتهای افراد نامسئول در اداره کشور سبب شد پاسخهای تطبیقی نظام سیاسی به تهدیدهای خارجی (عثمانی، روسیه) و داخلی (شورش ایلات) و تأمین امنیت و رفاه عمومی، ناکارآمد باشد. این وضعیت نوعی اختلال زیستی در دستگاه ایمنی پیکر سیاسی را تداعی میکند که منجر به ناتوانی در دفع ناکارایی و بیماری و نهایتاً زوال نظام سیاسی آنها در برابر دشمن خارجی و ظهور پدیده حمله اشرف افغان شد.
نظام سیاسی قاجار با وجود ظاهر حکمرانی، درونی فرسوده و ناکارآمد بود: ضعف در نظام و ساختار دفاعی ارتش، فساد گستردة درباری، وابستگی به قدرتهای خارجی (انگلیس و روس). بدن سیاسی همچون ارگانیسمی بود که دستگاه عصبیاش دیگر نظام فرماندهی منسجم مناسب یک حیات انداموار (ارگانیکِ) پویا را نداشت.
حکومت پهلوی نیز نمونهای از یک «بدن سیاسی» مدرن با ناسازگاری در هماهنگی توسعه اجتماعی در عصر جدید، معرفی شده است. دوران پهلوی (۱۳۰۴ ـ ۱۳۵۷) را میتوان به بدنی سیاسی تشبیه کرد که می کوشید با پیوند اندامهای سنتی و مدرن، پیکر (ارگانیسم) تازه ای بسازد. ساختار بروکراتیک و ارتش مدرن بهمثابه اندامهای حیاتی برای تقویت بدن عمل میکردند، اما ناسازگاری میان رأس یا مغز (دیکتاتوری شاهی) و اندامهای اجتماعی (مذهب، طبقات متوسط، روشنفکران) منجر به اختلال در هماهنگی سیاسی و ادامه بقا شد.
پاسخهای تطبیقی دوران پهلوی بیشتر در سطح «پاسخ واکنشی»۱۳ باقی ماند؛ یعنی واکنشهای فوری و تاکتیکی (سرکوب، نوسازی شتابزده) بدون آنکه به «پاسخهای انطباقیِ»۱۴ واقعی (سازگاری نهادی و اجتماعی پایدار) برسد. نتیجه آن بود که بدن سیاسی پهلوی توان بازسازی و انطباق در برابر فشارهای اجتماعی ـ سیاسی دهه ۱۳۵۰ را از دست داد و نهایتاً با فشار درونی (انقلاب اجتماعی) دچار فروپاشی درونزاد یا واگرا شد.
*جمعبندی و نتیجه گیری
تحلیل استعارة بدن زنده برای نظامهای سیاسی در تاریخ ایران، نشان میدهد که بقای یک حکومت وابسته به هماهنگی اندامها با مرکزیت و نیز توانایی در تولید «پاسخهای انطباقی» پایدار است.
هخامنشیان در اوج، هماهنگی انداموار را حفظ کردند؛ اما در ادامه به دلیل ناتوانی انطباقی، دچار ضعف و درنتیجه ایجاد زمینة مساعدی برای فروپاشی برونزاد با حمله اسکندر مقدونی گردید.
خوارزمشاهیان و صفویان با اختلال در اندامهای دیوانی و نظامی، در برابر بیماریهای بیرونی تاب نیاوردند و دچار «فروپاشی ترکیبی» شدند. حکمرانی پهلوی نیز بهدلیل ناتوانی در انطباق توسعه اجتماعی با سطوح زیربنای فرهنگی و دینی جامعه، نمونهای از فروپاشی درونی یا درونزاد را تجربه کرد. نظام صفوی در اوج اقتدار، بدن سیاسی قدرتمندی داشت؛ اما در اواخر، بیماریهای درونی گسترش یافت: فساد امیران و دربار، افول قدرت ارتش قزلباش و ازهمگسیختگی اقتصادی، سبب ایجاد شرایط ضعف ایمنی درونی شد و حمله محمود افغان همانند یک عفونت فرصتطلب عمل کرد. بدن سیاسی صفوی که از درون به ضعف کشیده شده بود، نتوانست مقاومت کند. نتیجه، نوعی فروپاشی ترکیبی۱۵ بود: شورش داخلیِ مورد حمایت خارجی تنها به این دلیل موفق شد که بدن سیاسی درونی فرسوده و توان سازگاری نداشت.
کودتای رضاخان در ۱۲۹۹، در واقع نوعی «فروپاشی درونزاد»۱۶ بود: تلاشی درونی با بهرهگیری از فرصت بیرونی (حمایت بریتانیا). اما برخلاف موارد هخامنشی و خوارزمشاهیان، این فروپاشی به صورت «مرگ کامل بدن سیاسی» نبود، بلکه شبیه به پیوند اندام بود؛ یعنی جایگزینی ساختار سلطنتی قاجار با سلطنت پهلوی که بر پایه همان اسکلت اداری، ولی با عضلات و رهبری تازه بازسازی شد.
این تحلیل نشان میدهد که استعارة «بدن سیاسی» امکان فهم سقوط نظامهای تاریخی ایران را در قالب واکنشهای ایمنی، بیماریهای درونی و شوکهای بیرونی فراهم میآورد.
نتیجه گیری تحلیلی
استعاره بدن زنده، زبان و چارچوب ما برای فهم سیاست را شکل میدهد. وقتی میگوییم «نظامی دچار سکته شده»، در واقع مشکل در جریان تصمیمگیری یا اقتصاد را مثل بیماری قلبی میفهمیم. وقتی میگوییم «بدن حکومت نیاز به درمان دارد»، اصلاحات سیاسی را بهمثابه پزشکی و درمان تصور میکنیم. وقتی میگوییم «سلولهای سرطانی درون سیستم»، منظور نیروهای مخرب داخلی یا فساد گسترده است. وقتی فساد و ناکارآمدی داخلی وجود دارد، فشارهای خارجی سریعتر مشروعیت نظام را زیر سؤال میبرند. فساد و ویژهخواری (رانتِ) داخلی در کنار تحریم خارجی، منجر به فروپاشی سریع اقتصادی خواهد شد. در جامعة دچار بیاعتمادی و شکاف داخلی، رسانههای خارجی راحتتر افکار عمومی را دستکاری میکنند.
ضعف داخلی در امنیت، در کنار فشار خارجی، سبب ناتوانی در دفاع میگردد. علائم حاد (عوامل محرک) در شکلگیری «تلاشی واگرا یا درونزا» موجب رشد جریانهای تجزیهطلبِ گروههای قومی، مذهبی یا منطقهای میشود که خواهان جدایی از مرکز هستند.
«شکاف عمیق ایدئولوژیک» مانند پارگی در بافت اجتماعی است. وقتی ارزشهای اساسی جامعه (مثلاً سنت در مقابل مدرنیته) در تضاد افراطی و شدید قرار گیرند، انسجام ملی از بین میرود.
«ضعف حکمرانی در استانها» وقتی حکومت مرکزی ضعیف میشود، مناطق دورافتاده (اندامهای دور از قلب) اولین جاهایی هستند که خونرسانی به آنها قطع میشود و شروع به واگرایی میکنند.
این مدل استعاری نشان میدهد که امنیت و ثبات یک کشور به سلامت «بدن سیاسی» (انسجام داخلی، مشروعیت، رفاه) و همچنین توانایی آن در دفع «عوامل بیماریزای خارجی» (تهدیدات بیرونی) بستگی دارد. بدن سالم با دستگاه ایمنی قوی (مشروعیت بالا، اقتصاد نوآور و انعطافپذیر و وحدت ملی)، میتواند هم در برابر بیماریهای داخلی و هم ویروسهای خارجی مقاومت کند. اما اگر از درون ضعیف باشد، حتی یک تهدید کوچک خارجی نیز میتواند مهلک باشد.
این مدل تحلیل استعارهای گرچه کمک میکند تا درک شهودی از کارکرد سیاست در جامعه داشته باشیم و بتوانیم راهبرد درمانی مشخصی برای اصلاح یا بازسازی نظام سیاسی مطرح کنیم، ولی در ذات خود محدودیتهایی نیز دارد.
نظام سیاسی برخلاف بدن، میتواند چندین «مرکز» تصمیمگیری داشته باشد؛ لذا مدلسازی اقدام درمانی و راهبردهای خروج از بنبست را با مشکل روبرو کند و دوم آنکه استعاره بدن زنده، بیش از حد انداموار است و ممکن است پیچیدگی شبکهای سیاست مدرن را سادهسازی کند؛ به عبارت دیگر استعاره بدن زنده باعث میشود که رفتارهای پیچیده سیاسی به مدلهای خطی و ارگانیک تقلیل یابد؛ برای مثال: فساد یا بحران را فقط به نارسایی اندامها یا دستگاه ایمنی نسبت میدهیم، بدون آنکه تعامل شبکهای میان نهادها، جریان رسانهها، فشار بینالمللی و رفتار مردم را در نظر بگیریم.
این در حالی است که در سیاست مدرن، قدرتها پراکنده هستند (چندقطبی یا شبکهای) و نهادها مستقلاند و گاهی با یکدیگر همراستا نیستند و جریان اطلاعات و تصمیمگیریهای کلان غیرخطی و پیچیده است.
پینوشتها:
۱۰. Syncope Collapse
۱۱. Hybrid Collapse/ Syncope-mediated Destruction
۱۲. Adaptive Responses
۱۳. Action Response
۱۴. Adaptive Response
۱۵. Hybrid Collapse
۱۶. Endogenic Collapse